به باران که میداند انگار... نیچه در باب هاملت می گوید، که ناتوانی عملی هاملت ناشی از این دانایی بود که هیچ کاری و واکنشی ثمری ندارد. از اینرو ناتوانی او ناشی از دانایی و خرد اوست. ! « شناخت و اگاهی کشنده عمل است. برای عمل کردن نیاز به حجاب توهم است و این است آموزش هملت » آری ! اولین مزه مهم هیچی پی بردن به بی ثمر بودن هر عمل و کاریست. پی بردن به بی ثمری و پوچی هر اندیشه و نگاهی، بی ثمری و پوچی هر آرمانی یا عشقی و تهوع همه ی آن جهان و امیدهای گذشته، عق زدن و بالا آوردن الواح و متاروایتها ، و احساس تهوع، تحقیر، یاس، غم و ترس ، احساس یاس و نامیدی نسبت به همه ی امیدها ، احساسات و ارمانهای خویش ، ترس و ناامیدی از شناخت خویش . و اینگونه انسان با ورود به این عرصه ی هیچ ، به پوچ بودن همه آرمانها، اخلاقیات، داناییها و احساسات بزرگ خویش پی می برد و بزمین می خورد، ناامید میشود و بن بست خویش را احساس می کند . اگر هیچی عرصه ای است که در آن انسان با فرو ریختن و بی معنا شدن همه ی آرمانها و داناییهایش روبرو میشود، آنگاه پوچی عرصه ی حس و لمس این هیچی است. و اینگونه انسان تنها میشود و در بی انتهای تنهایی خویش ، خودش را در مرکز یک هیچ بزرگ احساس میکند ، زیرا پی می برد که آنچه تاکنون به زندگی و جهانش معنا می داده است، مشتی مزخرفات و حماقتهای کودکانه بیش نبوده است ، و در یک کلام : « هیچ بوده است » . و در نا خوداگاه خود روزی هزار بار آنها را بالا می آورد و تهی میشود ، سبک ، بی معنا ، پوچ ، چرا که همه ی آن چیزهایی که وجودش را پر کرده بودند و به بودنش هویت و معنا می دادند و به او نشان می دادند که خوب و بد چیست، بالا و پایین چیست، حقیقت و ضد حقیقت چیست و اینگونه تعادل و بقای او و جهانش را، عشق و اخلاقش را امکان پذیر می ساختند، در اینجا بی معنا و بی هویت می شوند، تهی از هرگونه توان و قدرتی می شوند و دیگر نمی توانند حتی لحظه ای تعادل ایجاد کنند. اینجاست که همه ی آن ساختار گذشته و حال فرو می شکند و انسان وارد عرصه ایهام وگسست میشود به قول پسامدرنها .... ، یا به عرصه یاس بی پایان بباور کیرگه گارد